گردآوری از سپیده شاملوفرد
رضا براهنی متولد ۲۱ آذر ۱۳۱۴، در ۵ فروردین ۱۴۰۱ دار فانی را وداع گفت. او نویسنده، شاعر، منتقد ادبی و فعال سیاسی اهل ایران بود. او عضو هیئت مؤسسین کانون نویسندگان ایران و همچنین رئیس انجمن قلم کانادا بود. آثار او به زبان های مختلف از جمله انگلیسی، سوئدی و فرانسوی ترجمه شده است. از جمله مشهورترین آثار رضا براهنی کتاب «خطاب به پروانه ها و چرا من دیگر شاعر نیمایی نیستم؟» است، اثری که هم شامل برخی اشعار و هم دیدگاه های او در زمینه شعر می شود.
بيا كنار پنجره
زمان آن رسیده است
که دوست داشتن
صدای نغز ِ عاشقانه ای شود
که از گلوی گرم ِ تو طلوع می کند
بیا کنار ِ پنجره
و خضر ِ سبزپوش را که یک زمان
بلند و تابناک ایستاده بود در چمن
و آبشار ِ سبز ریش ِ او ز شیب سرخ گونه هاش
رسیده بود تا به زیر ِ سینۀ قدیم این جهان
و کاسه ای ز آبِ جاودانگی به دست داشت
به من نشان بده
بیا و قطره ای از آن پیاله را به حلق من فروچکان
و آفتاب را نشان بده
که می لمد به روی سبزه های گرم
نسیم را نشان بده
که می وزد چنان خفیف و نرم
که گوییا نمی وزد
مرا به خواب عشق ِاوّل جوانی ام رجوع داده ای
به من بگو چگونه این جهان جوان شود
بگو چگونه راز عاشقان عیان شود
عطش برای دیدن تو سوخته زبان ِ من
به من بگو، عطش
چگونه بی زبان، بیان شود
تو مهربان من، بیا کنار پنجره
و پیش از آن که قدِ نیمه تیرسانِ من کمان شود
بهار را به من نشان بده
بگو که سرو ِسرفراز ِما دوباره در چمن، َچمان شود
به چهره ها و راه ها چنان نگاه می کنم که کور می شوم
چه مدّتی ست دلبرا، ندیده ام تو را؟
تو مهربان من، بیا کنار ِپنجره
هلال ِ ابروان ِخویش را
فراز ِبدر چهره ات، برابرم نشان
که خشکسال شعر ِمن شکفته چون َجنان شود
شکسته بود کلك من، ز یأس ِ بی امان من
تو مهربان من، بیا کنار پنجره
که تا به جای آن که بوریا شود نی زمانِِ من
خورَد تراش عشق، نیستان من
چو خامه ای شود که سر سپردگیش
سپرده با بَنان شود
نگاهِ آخرینِِ من اگر همین روا بوَد
که لحظه ای، برای لحظه ای فقط
بهار، منظر نگاه من شود
تو مهربان من، بیا کنار پنجره
بهار را به من نشان بده
و پیش از آن که شب فرا رسد
و عمر، مثل آب جاودانگی
به عمق ِآن محالِِ تیرگی نهان شود
تو مهربانِ من، بیا کنارِ پنجره
که آفتابِ روحِِ من عیان شود
(رضا براهنی)
****************
ستاره مثل تو نیست تو مثل ستاره نیستی
و آسمان که شکل تو نیست و تو که شکل آسمان نیستی
غمی که از تو می بارد مرا می گدازد
بهار مثل تو نیست تو مثل بهار نیستی
زیرا تو در نسیم ایستاده ای و می سوزی
برهنه پای زیبای من که روی حصیر ایستاده خوابیده و می سوزد
غمی که از تو می بارد مرا…
و جنگ جنگل و جادو که از تو می گذرد
و با نگاه تو انگشترم آتش گرفت
و هیچ چیز مثل تو نیست و هیچ آدم دیگر شبیه تو نیست
برهنه پای زیبای من که روی حصیر ایستاده خوابیده و می سوزد
و زیبایی که پشت آهویی بلند ایستاده، مشتعل از مفصل ستاره و دریا و می شتابد و می سوزد
مرا می گدازد غمی که از تو می بارد
و هیچ رویایی به شکل خواب چشم تو نیست نیست
(رضا براهنی)
****************
محمدابراهیم جعفری، زاده ۱۳۱۹ و درگذشته ۱۸ فروردین ۱۳۹۷، نقاش نوگرا و شاعر معاصر، عضو رسمی هیئت علمی دانشگاه هنر تهران و انجمن هنرمندان نقاش ایران بود. وی در بیه نال های مختلف داخلی و خارجی به عنوان داور حضور فعال داشت. شعر ترانه «چو مرغ شب» از سروده های اوست. پدرش بازرگان و باغدار بود. محمدابراهیم، پُرشور و از کودکی به طبیعت بسیار علاقمند بود. او دبستان را در مدرسه فردوسی گذراند و در دبیرستان، رشته ادبیات خواند. در بروجرد تحت تاثیر نقاش قهوه خانه ای به نام «فانی» رو به نقاشی آورد و اولین آثار خویش را کشید. معلم هنر دبیرستان او به نام «دعوتی» مشوق و راهنمای او بود تا نقاشی را جدی تر پی بگیرد. از نوجوانی به شعر گفتن روی آورد و با الهام از طبیعت پیرامون خود شعر می گفت. سال پنجم دبیرستان به مدرسه دارالفنون تهران رفت و آنجا با مفاهیم روز ادبیات و نقاشی آشنا شد.
با تیر و کمان کودکی ام
در کوچه باغ های قدیمی
در انبوه درختان باران خورده
سینه گنجشکی را نشانه گرفته بودم
که…عاشق تو شدم
گنجشک به شانه ام نشست
و من…شکارچی ماهری شدم
از آن پس…هرگز به شکار پرنده ای نرفتم
هروقت دلتنگم
آواز می خوانم
پرنده می آید
پرنده می نشیند
پرنده را می بویم
پرنده را می بوسم
پرنده را رها می کنم
و چون شکار دیگری می شود…کودکی ام را می بینم…در انبوه درختان باران خورده
با بوی کاهگل
و آواز پرنده…به خود می پیچد
و گریه می کند…ها آواز…چقدر
تو را…دوست دارم
(محمد ابراهیم جعفری)
****************
امشب
صدای کبوترانم را نقاشی کردم
در دیوارهای توبه تو، سایه تو را شناختم
من آواز خواندم
من با دو تار پیری آواز خواندم
و
خط های آبی رنگ صدای زنی که دوستش دارم
آواز خسته مرا رنگی کرد
من و تو آواز خواندیم
تا نفس مهتاب خاکستری شد
در نقاشی هایم صدای تو را دیدم
تمام شب مهتاب در مربع خنده های تو
کودکیم را نقاشی می کرد
کاش باران ببارد
کاش باران ببارد
بوی کاهگل
آواز پرنده را
پررنگ تر می کند…
(محمد ابراهیم جعفری)
****************
احمد رضا احمدی (زاده ۳۰ اردیبهشت ۱۳۱۹ در کرمان) شاعر، نمایشنامهنویس و نقاش ایرانی است. احمدی در سال ۱۳۴۳ به همراه نادر ابراهیمی، اسماعیل نوری علاء، مهرداد صمدی، محمدعلی سپانلو، بهرام بیضایی، اکبر رادی، جعفر کوشآبادی، مریم جزایری و جمیله دبیری گروه طرفه را با هدف دفاع از هنر موج نو تأسیس کرد. انتشار دو شماره از مجله طرفه و تعدادی کتاب در زمینه شعر و داستان از فعالیت های این گروه بوده است. بعضی از آثار احمدی به شرح زیر است:
روزی برای تو خواهم گفت–۱۳۸۷
چای در غروب جمعه روی میز سرد می شود – ۱۳۸۶
ساعت ۱۰ صبح بود – ۱۳۸۵
عزیز من – ۱۳۸۳
یک منظومه دیریاب در برف و باران یافت شد–۱۳۸۱
مرا نام تو کفایت می کند
از حدس و گمان های تو ویران نمی شوم
مرا نام تو کفایت می کند
تا در سرما و بوران
زمان و هفته را نفی کنم
مرا
که می دانی
نه قایق است، نه پارو
بر تو خجسته باشد
گیلاس هایی را
که بر گیسوان آویخته ای
تو صبر داری
تا خواب من پایان پذیرد
تا به دیدار من آیی.
صبح است
سبو را از اب پر کرده ام
کتاب ها را با شراب شسته ام
می دانستم تو کتاب های سفید را دوست داری
و پارچه های آغشته به ابر را
به تو تعارف می کنم.
بی گمان
سبدهایی از ماهیان دریا را
بر دوش دارم
به کنار تو می آیم
نام دریا را فراموش کرده ام
یاد جوانی و گل های پامچال
مرا کفایت می کند
به سوی دریا می روم
دوباره دریا را به یاد می آورم
…
من راه خانه تو را گم کرده ام
در کنار دریا می مانم
سالیان است
که من قطره قطره
دریا را از یاد می برم
راستی
پارچه های آغشته به دریا را
در ستایش ابر
در خانه تو گم می کنم
راستی
خانه تو در بیداری کجاست؟
(احمدرضا احمدی)
دیگر هراس نداشتم
جهان پایان یابد
من از جهان سهمم را گرفته بودم.
(احمدرضا احمدی)
****************
سیمین خلیلی معروف به سیمین بـهبهانی (زاده ۲۸ تیر ۱۳۰۶ تهران ـ درگذشته ۲۸ مرداد ۱۳۹۳ تهران)، نویسنده و غزل سرای معاصر ایرانی و از اعضای کانون نویسندگان ایران بود. سیمین بهبهانی در طول زندگی اش بیش از ۶۰۰ غزل سرود که در ۲۰ کتاب منتشر شده اند. شعرهای سیمین بهبهانی موضوعاتی از جمله عشق به وطن، زلزله، انقلاب، جنگ، فقر، تن فروشی، آزادی بیان و حقوق برابر برای زنان را در بر می گیرند. او به خاطر سرودن غزل فارسی در وزن های بی سابقه به «نیمای غزل» معروف است.
من سردم و سردم، تو شرر باش و بسوزان
من دردم و دردم، تو دوا باش خدا را
جان را که مه آلود و زمستانی و قطبی ست
با گرم ترین پرتو خورشید بیارا
از دیده بر آنم همه را جز تو برانم
پاکیزه کنم پیش رخت آینه ها را
من برکه آرام و تو پوینده نسیمی
دریاب ز من لذت تسلیم و رضا را
گر دیر و اگر زود، خوشا عشق که آمد
آمد که کند شاد و دهد شور فضا را
هر لحظه که گل بشکفد آن لحظه بهار است
فرزانه نکاهد ز خزان ارج و بها را
می خواهمت آن قَدْر که اندازه ندانم
پیش دو جهان عرضه توان کرد کجا را
از باده اگر مستی جاوید بخواهی
آن باده منم، جام تنم بر تو گوارا
(سیمین بهبهانی)